(با من بمان...)
بامن بمان، ستاره ی شب های سرد من
با لمس یک نگاه تو،دلگرم میشوم
ای اخرین بهانه ی بودن،بدون تو
زیرفشار همهمه ها نرم میشوم
بامن بمان،بگو تو برایم ،بدون من
درخلوت وسکوت خودت گریه کرده ای؟
ای اخرین بهانه بودن،به غیر من
.بر شانه های سرد کسی تکیه کرده ای؟
میگویم از علاقه و احساس پاک خود
یک لحظه از خیال تو غافل نمیشوم
من از شراب پاک خیال تو خورده ام
مجنون روی لیلی ام،عاقل نمیشوم
با رفتنت، با هر نفس،دردفتر خیال
تصویری از گلایه را ترسیم میکنم
از آسمان چشم خود، باران اشک را
بر پهنه ی کویردل،تقسیم میکنم
در خلوتم ،با بغض خود، فریاد میزنم
این عشق صادقانه را اعلام میکنم
قلبی که می تپد،ولی دوراز خیال توست
بر چوبه ی سکوت خود،اعدام میکنم
با من بمان، ستاره ی شب های سرد من
من بی حضور روی تو، تاریکتر شوم
(من رشته ی محبت تو پاره میکنم
شاید گره خورد به تو نزدیکتر شوم)
درود بر تو شاعر جوان...
بسی زیبا بود
خیلی خیلی ممنون خانم شیرین....لطف داری
سلام.این شعرت پخته تروقشنگ ترازقبلی بود.تبریک میگم،ولی بایدقدراستعدادتوبیشتربدونی.
لطف داری امیدوارم بتونم...مرسی