طعم تنهایی من

طعم تنهایی من

به نام خدایی که تمام وجودم را مدیونش هستم... ان خدایی که تمام تنهایی هایم را پر کرده و تنها با وجود اوست که طعم تنهایی من تلخ نیست.
طعم تنهایی من

طعم تنهایی من

به نام خدایی که تمام وجودم را مدیونش هستم... ان خدایی که تمام تنهایی هایم را پر کرده و تنها با وجود اوست که طعم تنهایی من تلخ نیست.

شهید گمنام

(هو المحبوب)

 

تقدیم به تمام شهدانی که

پیکر پاکشان در اغوش خاکی گمنام است.

 

(روزی رسد پیدا شوی...)

 

روزی رسد پیدا شوی پنهان شده در زیر خاک.

چیزی نباشد از تو جز چند استخون ویک پلا ک.

 

روزی رسد پیدا شوی  ای زنده نام  ای قهرمان

ای انکه بودی  در ره  ایمان و دینت سینه چا ک.

 

سر بند  (یا زهرای)  تو  ارامش  قلب تو  شد

قلبی که دوراست ازگنه قلبی که باشد پاک پا ک.

 

شد ماندگار از خاطرات  ان عشق بازی شبت

.پیوسته  ذکری  بر لبت (یا ابن الحسن روحی فداک)

 

دانم  که در دل  ارزوی  دیدنش  را   داشتی  

روز و شبت  پر میشد از( متی ترانا و نرا ک).

حرف های ناگفته...

 



در ذهن من این فلسفه تفسیر نداشت                   

این قلب شکسته ام که تقصیر نداشت

امروز صدای قلب من می گوید...                    

قلبی که شکست ارزش تحقیر نداشت



قلبی که شکسته را چه تشبیه کنم                      

چون او ز کدام قصه تلمیح کنم

روزی برسد شکسته قلبی را که ...                  

محکوم به عشق گشته تنبیه کنم.


گفتند که  جرم عاشق   اعلام کنید                     

این  مست زخود رمیده را رام کنید

من  منتظر  حبس ابد  بودم که...                    

قاضی  به خطاب گفت:(اعدام کنید).



  ادامه مطلب ...

تو نیستی...




شکست کاسه ی  صبرم در انتظار و فراق

تو نیستی  و  در این کلبه  گشته ماه چراغ


سکوت شب چه غم انگیزسرد وبی روح است

تو نیستی و   دلم   بی تو  غرق  اندوه است


برای بلبل   خواندن  بدون گل   ننگ است

تو نیستی و دگر زندگی  چه کم رنگ است


برای این  دل تنگم  فراق    سنگین است

تو نیستی نگری ساز دل چه غمگین است


در اسمان  دلم  تک  ستاره ای  ای ماه

تو نیستی و بدان چشم خیره گشته به راه 


ز قلب غم زده ام درد و غصه لبریز است

تو نیستی و بهارم  س رنگ پاییز است


من  از زمانه  و این روزگار  بیزارم

تو نیستی  و نبود  تو کرده   بیمارم


نبودنت شده  کابوس هر شب و روزم

تو نیستی  که ببینی  چگونه  میسوزم


درخت زندگیم بی تو خشگ وبی برگ است

تونیستی و دگر لحظه لحظه ی مرگ است


ببین دو دست اجل   را چگونه می بوسم

تو نیستی و در این خانه بی تو می پوسم.

 



نگاه...


(نگاه...)

 

داشتی می رفتی...

من نگاهم به تو بود...

که نگاهم کردی

با نگاهت گفتی...

 من بگویم که بمان

من سکوتی کردم...

و تو رفتی و بدان ان لحظه...

با سکوتم به تو گفتم که بمان .

به تو گفتم که بمان زندگیم

تو نماندی وبدان...

بعد تو فاصله شد همدم دلواپسیم

و تو رفتی و هنوز...

من نشانی تو از فاصله ها می گیرم...